.
.
ما تا بیست سالگی از تاریکی میترسیدیم بعد برادرزاده ی ۷ساله م توی تاریکی نشسته ؛ بهش میگم تو تاریکی چیکار میکنی ؟ میگه دارم با روحِ اجسام ارتباط برقرار میکنم !
.
.
پریشب به بابام گفتم خواب دیدم زلزله اومده ، فردا ظهرش زاهدان زلزله اومد ؛ بهش میگم میبینی ؟؟؟ بهم الهام شده بوداااا …
میگه خب بعضی از جانوران این ویژگی هارو دارن !
من برم زنگ بزنم آتشنشانی شاید خبری از پدر و مادرم داشته باشن !
.
.
به پسرعمم میگم واسه کنکور درس خوندی ؟
میگه کنکور مگه ساعت ۸ نیست ؟
میگم چرا !!!
میگه خب ساعت ۵ پا میشم میخونم دیگه
.
مامان بزرگه دخترخاله م اومده خونمون رفته دستشویی وقتی اومده بیرون برگشته به من میگه : مادرجان چه توالت دلبازی ! سفیدبخت بشی الهی …
.
.
.
یکی از بچه های فامیل که ۵سالشه اومده به مامانش میگه “از بازیهای مسخره تبلت خسته شدم یه چیز پیشرفته تر میخوام …”
ما بچه بودیم کاغذ میجویدیم میزاشتیم تو لوله خودکار پرت میکردیم طرف تخته سیاه …
.
.
.
سرما خوردم صدام گرفته و کلفت شده تا حرف میزنم بابام میزنه شبکه ی راز بقا و میگه تو حرف بزن احساس سینما ۳بعدی بهم دست بده !
.
.
داداشم رفته سربازی ، وقتی رفته بوده معرفی ازش پرسیدن مشکل قضایی ندارین ؟ گفته نه به اون صورت ولی هرچی میخورم سیر نمیشم …
.
مامانم تازه از خونه خالم رسیده زنگ زده ازش تشکر کنه ؛ الان ۴۵دیقس دارن صحبت میکنن …
خو مادرم حرفاتو میزدی بعد میومدی دیگه !
جالب اینجاس میگه اونجا هوا چطوره ؟
.
سر سفره بودیم که صدای یه کامیون اومد ، یهو دیدیم مامانم زد زیر گریه و با هق هق گفت : شماها هیچوقت منو حمایت نکردین ، من میخواستم پایه یک بگیرم …
آخه مادر من شما یازده سال طول کشید تا پایه ۲ گرفتی ؛ من توی ماشین آموزشگاه بزرگ شدم ! والااااا
.
.
خواهرم واسم اس ام اس داده ش م خ د …
هر کاری کردم نتونستم بخونم ؛ زنگ زدم میگم چی نوشتی ؟
میگه واقعا متاسفم برات که نتونستی بخونیش ، نوشتم شام مهمونیم خونه داداش !
فکر کنم باید ۳۷واحد کلاس رمزنگاری و رمزگشایی واسه ادامه زندگی با خانوادم پاس کنم …
.
.
.
.
یه بار با خانواده داییم رفته بودیم بیرون داییم پاش گرفت لبه جوب افتاد توی جوب … دختر دایی گودزیلام اومده میگه بابا بابا صدای قوطی در بیار ضایع نشی !
ما : oO
داییم : O-O
قوطی :|
.
.
یه بار رفته بودیم جایی مهمونی مبل چرمی داشتن ، پسر خالمم که ۱۰سالشه تشسته بود که یهو یه صدایی اومد همه خندشون گرفت ، اینم هول شد گفت به خدا من نبودم صندلی گ.و.زید بعد هم گریه کرد و گفت خودتون میگ.و.ز.ید میندازید گردن من و رفت تو اتاق و ما هم نفهمیدیم بالاخره کی بود !
.
.
.
.
مامانم یه قابلمه جدید خریده بعد امروز به شوخی گفتم اگه توش خط بندازم چیکار میکنی ؟؟؟ برگشت گفت هیچی فقط یکی مثل همون خط میندازم رو صورتت …
من :|
روحیه عاطفی مادرانه o-O
لنگ و چاقو ضامن دار :|
سازمان حمایت از کودمان بی سرپرست
.
.
داداشم اومد خونه دست کرد تو جیبش دید گوشیش نیست ، کیفشو گشت بازم پیدا نکرد ؛ گفت هزارتا صلوات نذر میکنم گوشیم پیدا بشه …
خلاصه برگشت تو مسیری که اومده بود آخر سر رفته تو مغازه دیده اونجاست …
برگشته خونه ، گفتم صلواتا رو بفرست !
گفت : نه اگه گم شده بود میفرستادم ، اینو جا گذاشته بودم !
.
.
دوستم زنگ زده خونمون مادربزرگم گوشی رو برداشته و در حالیکه گوشی دم دهنشه از من میپرسه بگم هستی یا نیستی ؟
من :|
مادربزرگم همچنان منتظر جواب من o-O
.
.
یه لشگر از فامیلامون حمله کردن خونمون ، هرچند دقیقه یه بار هم یه چیزیو بچه ها میزنن میشکونن …
پسرخالم برگشته بهشون میگه بچه ها چیزایی که نمیشکنه رو الکی زمین نندازید !
.
.
.
روز تولد بابام با کلی ذوق و شوق یه ساعت مچی بهش کادو دادم برگشته میگه ممنونم پسر گلم ولی احتیاجی به این کارا نبود همین که سعی کنی تو زندگیت آدم باشی برای من با ارزش ترین هدیه س …
.
.
.
با داییم رفته بودم موبایل بخریم داییم به فروشنده گفت : به نظر شما کدوم رنگو بخریم ؟
فروشنده : والا این به سلیقه ی شخصیتون برمیگرده من نمیتونم نظری بدم !
داییم : حالا شما اگه بودی کدومو میخریدی ؟
فروشنده : چی بگم والا !!! شما باید بپسندین سلیقه ها متفاوته !
داییم : سلیقه ی شما کدومو میپسنده ؟
فروشنده : والا من اگر بودم نقره ای رو میخریدم !
داییم : پس اگر زحمتی نیست اون مشکی رو به ما بده …
فروشنده با تعجب گفت چرا مشکی ؟
داییم : اون نقره ایه حتما مشکلی داره که اصرار داری به ما بندازیش …
.
.
ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺭﻭ ﺩﺭ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﯾﺎﺩﺩﺍشت ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﺳﺮﺕ ﮐﻼﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺍﺻﻠﯽ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯾﻪ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ” ، ﺭﻓﺘﻢ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺩﺭﻭ ﮐﻨﺪﻡ ﭘﺸﺘﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻟﻪ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ” ، ﻣﻨﻢ ﺣﺮﺻﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﯾﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ …
ﺑﻌﺪ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮ ﻇﺮﻑ ﻣﯿﻮﻩ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ “ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﻓﺮ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﯿﻤﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﺑﺬﺍﺭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ”
ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺳﺮمو ﮐﺠﺎ ﺑﮑﻮﺑﻢ …
.
مامانم مدیر ساختمون شده از دیشب با بابام سرسنگینه !
میگم چی شده ؟ میگه شارژو دیر به دیر میده !
مامان جو زده ست داریم ؟
.
.
آقا ما یک فروند برادر داریم که با بالش کشتی میگیره شکست میخوره ، تازه بعضی وقتا مصدومم میشه … تازه بعد شکست خوردنشم باید یه دوره ریکاوری براش بزاری !
در این حد حرفه ایه !!!
.
.
دیشب شوهرخالم رفته بود پمپ بنزین بنزین بزنه انقد صف طولانی بوده یادش رفته تو صفه ، وقتی راه باز شده خوشحال از اینکه از ترافیک فرار کرده گازشو گرفته رفته !
.
.
.: Weblog Themes By Pichak :.